حنانه

می آیی بازی کنیم؟
_بله، دست حنانه را گرفتم و حنانه شروع کرد؛ 
عمو زنجیر باف! 
_بله
زنجیر منو بافتی!
_بله
آن زمان می دانستم که حنانه اهل سنت است.
اما نمی دانستم که شیعه و اهل سنت چیست؟ و چرا می گویند اهل سنت! 
اما به دور از همه ی این‌ها، من وحنانه دست در دست باهم بازی می کردیم و شعر می خواندیم و می خندیدیم.
در حین بازی زمین که می خوردم حنانه دستانم را می گرفت و از زمین بلند می کرد و وقتی او زمین می خورد من دستش را می گرفتم و کمکش می کردم که به‌روی‌پاهایش بایستد. 
هیچ وقت شیعه و اهل سنت بودن باعث نشد که بین‌مان جدایی بیفتد.
حنانه می توانست با دیگر بچه ها بازی کند و با من بازی نکند اما بامن بازی می‌کرد ودر حین بازی هم مراقبم بود که آسیب نبینم و به زمین نخورم ودر موقع زمین خوردن دستم را می گرفت 
و دوستی ما مانند زنجیری بودی که هیچ وقت از هم باز نمی شد.
و هروز حلقه‌ای به زنجیره‌‌ی دوستیمان اضافه می شد.
حنانه، شکوفه، اسماء وهنگامه همه باهم بازی می‌کردیم.
سالهاست که دیگر از آن دوران می گذرد…
دیگر‌ حنانه را ندیده‌ام، اما همیشه برایش آرزوی موفقیت می‌کنم.

 



نظرات شما عزیزان:

ستی خانوم
ساعت8:50---20 آذر 1396
سلااااااااااااااااام خوبی؟ خیلی وبلاگ قشنگی داری بهت تبریم میگم.
راستی من تا حالا روش های زیادی رو برای دیده شدن وبلاگم امتحان کردم.این آخری عالی بود.تو هم امتحان کن .


اقاقیا
ساعت7:30---20 آذر 1396
سلام عزیز انتظار زیادی ازتون ندارم فقط دلم میخواد بهم سر بزنید و نطرتون را بگین و با هم تبادل لینک داشته باشیم منتظرم گلم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 20 آذر 1396برچسب:, | 7:8 | نويسنده : پرهون |
http://kowsarblog.ir/admin.php?ctrl=widgets&action=edit&wi_ID=300731